سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زیبایی فونت فارسی را با فونت من ببینید








گروه طراحان قدرتمند وب
اسفند 91 - خاطرات حج دانش آموزی استان خراسان رضوی سال 1390
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 91/12/18 | 8:57 عصر | نویسنده : محمد کبیری

 

امروز 28/11/1390 هجری شمسی میباشد .

بعد از کلاس های آموزشی که برایمان گذاشتند و سرگذشتش مفصله که اگه خواستید براتون میگم روزها به سرعت برق و باد سپری شدند.همه چیز در تلاطم بود.ومقدمات سفر فراهم شد. سرانجام روز موعود فرا رسید و 28 بهمن سال 1390 در تقویم زندگی ام جاودانه شد .

دیشب اصلا خوب نخوابیدم ، فکری شده بودم . هم استرس دارم هم می ترسم ، هم خوشحالم هم ناراحت . اما بیشتر از این خوشحالم که می خوام برم آدم بشم . میرم کلا عوض بشم و برگردم .

ساعت 5:30 برای اقامه نماز بیدار شدم و ساعت 7 برای غسل زیارت به حمام رفتم و غسل کردم . زن داداشم داره لباسام رو اتو می کنه ، پدر  و مادرم دارن وسایلم رو جمع و جور میکنن . داییم داره برای بدرقه من به اینجا میاد . خلاصه همه جنب و جوش دارن .

اینم بگم قبل از رفتن که هی پرواز ها به تاخیر می افتاد حالم گرفته می شد . این هفته هم چیزی از درس حالیم نشد و ثانیه شماری می کردم تا این لحظه فرا برسه . همه شور و شوق دارن ، خدایا اونا رو هم طلبشون کن .

خدایا یاری برسان تا بعد از سفر قاطی گناه نشم ، تنها آرزوم بعد از ظهور آقا وشفای مریضا اینه که بتونم قرآن رو حفظ کنم و به دستوراتش عمل کنم .

حالا همه با هم به اردوگاه شهید هاشمی نژاد مشهد ( محل تجمع دانش آموزان عمره گذار ) رفتیم . به به چه پدر و مادرای باحالی برای بدرقه فرزندانشون اومدن اینجا . پدر و مادرا بیرون اردوگاه ایستاده اند و ما دانش آموزان به داخل اردوگاه رفتیم . به داخل نماز خانه رفتم و پس از احوالپرسی با دوستان به جلسه آموزشی رفتیم . بعد از 1 ساعت جلسه برای این که شماره اتاق هتل رو در مدینه و مکه مشخص کنند  با اتوبوس هایی که تدارک دیده بودند ساعت 10:30 به سمت فرودگاه حرکت کردیم . همه اونجا لذت معنوی خاصی دارند . صدای غلطک ساک بچه ها که روی زمین کشیده می شد ، لبنخدی که روی لب بچه ها نقش بسته بود که وصف نشدنیه مرا به اوج هیجان رسانده بود

 

ساعت 11ظهر بیست و هشت بهمن یک هزار و سیصدو نود وارد سالن فرودگاه شدیم, ساعت 11:30 اقوام برای بدرقه اینجانب به فرودگاه آمدند و لحظات انتظار را در کنار آنها پشت سر گذاشتم که لحظه جدایی و موعود فرا رسید . بعد از خداحافظی با آنها و بوسیدن دست پدر و مادر (حتی  بوسیدن پای پدر  و مادر در این مواقع خیلی بی ارزشه ) البته باید همیشه اینجوری باشه  و سرازیر شدن اشک شوق از آنها جدا شدم و با دوستام به سمت ایست و بازرسی رفتیم . ساک ها را روی ریل گذاشتیم تا کنترل شوند و خودمان هم بازرسی بدنی شدیم . در اتاق انتظار منتظر لحظه پرواز بودیم تا ساعت 2 به سمت هواپیما حرکت کردیم . بعد از چک کردن بلیط ها توسط مهمانداران هواپیما هر کس سر جای خود مستقر شد . من از مهدی و عباس دور افتادم . آنها کنار هم نشسته اند و من دوس دارم کنار آنها باشم . با بقل دستی عباس جاهامون رو عوض کردیم و من کنار آنها نشستم . خداوند را شاکرم که در نوجوانی توفیق زیارت مدینه منوره و مکه مکرمه را به من عطا فرمود . سفری که حال و هوای معنوی آن و خاطرات به یادماندنی اش هیچ وقت از ذهنم محو نخواهد شد .

ساعت 2:30 هواپیما که بلند شد انگار روحم کنده شد و بالا رفت. لحظه ی پر کشیدن بود . من محمد کبیری با شماره شناسنامه  0740274211و صادره از ...من کجا و رفتن به خانه معبودم کجا....؟من بنده سراپا تقصیر را داری به کجاها میکشانی ای ...

3 ساعتی تو هواپیما چه کردیم ؟اول اینکه موقع حرکت خیلی می ترسی اما عادی میشه ، از اینا بگذریم با سرپرست کل مهمانداران رفیق شدیم و عکس یادگاری گرفتیم . با مهماندارن اسم و فامیل بازی کردیم . از آسمان دیدن کردیم . و از عهده شکم تو هواپیما خوب بر اومدم و شرمندش نشدم .

شاید اینا رو برای تفریح و خنده گفته باشم . اما تو هواپیما دوس داری زودتر برسی به شهر مدینه ، شهر پیغمبر .

ساعت 6:30  بعد از ظهر به وقت عربستان وارد فرودگاه جده شدیم . برای وضو به سرویس های بهداشتی رفتم و در یک نگاه تعجب کردم چون همه توالت فرنگی بود هر جور شد خودم رو خالی کردم و وضو گرفتم  و پس از مراحل بازرسی و تشریفات به محوطه ای باز و بسیار بزرگ رفتیم که سر آن از چادر پوشیده شده بود. شاید کلمه چادر تجسمی از چادر قبایل را در ذهن شما منعکس نماید, البته منظور از چادر پوششی بود که تمام سقف فرودگاه جده را پوشانده بود و منافذی برای تهویه ها داشت و اطراف آن کاملاً باز بود. رنگ این چادر سفید و حالت زیبائی به محوطه فرودگاه داده بود. نماز را در نماز خانه فرودگاه با یک تکه کاغذ اقامه کردیم  .

ادامه در پست بعد 

 




تاریخ : دوشنبه 91/12/14 | 3:50 عصر | نویسنده : محمد کبیری

 مهدی اسدی ، محمد کبیری ، عباس فرهادی

مهدی اسدی ، محمد کبیری ، عباس فرهادی

در لباس احرام

در لباس احرام

 

مسجد شیعیان . عکس یادگاری

خرید از فروشگاه توب تن

فروشگاه توب تن : رضا رفیعی ، مهدی اسدی ، محمد جباری ، علی محمدی ، عباس فرهادی ، علی رفاهی




تاریخ : شنبه 91/12/12 | 4:17 عصر | نویسنده : محمد کبیری

 


می خوام بهترین خاطرات زندگی خودم را براتون بنویسم . امیدوارم استفاده کنید . این خاطرات از این جا رقم می خوره که ...

در یکی از روزها که طبق روال همیشه  تو خونه نشسته بودم پیامکی به شرح زیر دریافت کردم :  

(سهمیه حج عمره دانش آموزی امسال بین اعضای شورای استان 3 نفر می باشد . اگر مایلید در این قرعه کشی شرکت کنید ، آمادگی خود را اعلام فرمایید . اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان استان خراسان رضوی .)

هنوزکه میخوان از بین 15 نفر شورای استان 3 نفر قرعه کشی کنند ، این جوری حس و حالی دارم . خدایا اون روزی که اسم من در بیاد ، چی میشه ؟

اعلام آمادگی کردم و خبر رو به اقوام دادم . همه امید داشتند که من انشا الله به حج مشرف میشم و از بین همه زنداییم بیشتر به من امیدواری میداد .

روز ها گذشت و دوباره  برام پیامک اومد. ولی این دفعه بر خلاف قبل خبر بسیار بدی بود .

( قرعه کشی حج انجام شد و افراد زیر به حج عمره مشرف می شوند . شجاعی (خواف) – عباسپور (مشهد) – معین زاده ( کاشمر) )

وقتی نامم در میان 3 نفری که به قید قرعه از میان 15 نفری که از اتحادیه معرفی شده بودند قرار نگرفت نا امیدی سراسر وجودم را فراگرفت . لعنت فرستادم به این شانس ، اصلا یه هفته از زندگی چیزی نفهمیدم . به خصوص از درس و کلاس و مدرسه ،  دیگه بدم میومد .

بعد از این قضیه که یک ماهی گذشت سر صف مدرسه اعلام کردند که سهمیه حج دانش آموزی برای باخرز 1 نفر میباشد . دانش آموزان سوم دبیرستان می توانند ثبت نام کنند . در حالی که از زندگی بدم می یومد به خودم خندیدم و گفتم دلتو خوش نکن محمد . آخر وقتی نامم از میان 15 نفر انتخاب نشده بود چگونه می توانستم به انتخاب نامم از میان 300 نفر امید بندم.

اما در کمال ناباوری  تقریبا دو هفته بعد خبر خوشی از خانواده شنیدم . آری خوب حدس زدید . من به سفر حج  دانش آموزی اعزام خواهم شد .

نمیدونید زمانی که این خبرو شنیدم چه شور و حالی داشتم . تمام همکلاسی ها و کادرمدرسه رو شیرینی دادم . هیچ گاه این روز رو فراموش نمیکنم .

البته اینو بگم که تقریبا 2 هفته بعد از این موضوع از اتحادیه انجمن های اسلامی استان  دوباره بهم زنگ زدند و گفتند که سهمیه حج استان تهران 1 نفر اضاف اومده . این سهمیه به استان خراسان رضوی واگذار شده . اگه میخوای میتونی بدون قرعه کشی بری . گفتم خدا نمیطلبه وقتی میطلبه 2 بار میطلبه . خلاصه قضیه رو بهشون گفتم و خداحافظی کردم .

برای تزریق واکسن مننژیت با پدرم به تربت جام رفتیم و پس از تزریق واکسن در کلاسی که به منظور تذکرات و آشنا شدن دوستان بایکدیگر در سالن آموزش و پرورش تربت جام برگزار شد حضور پیدا کردم و در آنجا با آقای حاتمی (سرپرست گروه )و دوستان دیگر که 7 نفر از تربت جام بودند آشنا شدم .

ادامه در پست های بعد

دوستان دست نوشته (نظر) فراموش نشه




تاریخ : شنبه 91/12/12 | 4:15 عصر | نویسنده : محمد کبیری

 

بسم الله الرحمن الرحیم 

ضمن عرض سلام به همه شما دوستان عزیز

در وبلاگی که خدمتتون هستیم بنده خاطراتم را در حج عمره دانش آموزی سال 1390 برایتان به یادگار می گذارم

 بزارید اول خودم رو براتون معرفی کنم . بنده محمد کبیری متولد 1374/6/2 از شهرستان باخرز استان خراسان رضوی هستم    . 

اگه احتیاطا دوستی که داره این مطالب رو می خونه با من به حج عمره تشریف آورده حتما نظر بزاره . خیلی خوشحال میشم . اگه دوس داشت شماره همراهشو برام بزاره تا یه حالی ازش بپرسم .

09379428833

در پست های بعد انشا الله عکس های مکه و مدینه و عکسای دوستان عزیزم رو هم براتون می زارم 

                                                                                     

 






  • علمیه
  • مواظب
  • ضایعات
  • سفارش تبلیغ
    کد پیغام خوش آمدگویی

    کد مداحی و آهنگ مذهبی